معنی تفتیش، بازرسی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
بازرسی. [رَ / رِ] (حامص مرکب) تفتیش. (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان). عمل بازرس. جستجو درباره ٔ کسی یا چیزی.
تفتیش
تفتیش. [ت َ] (ع مص) واپژوهیدن. (دهار) (زوزنی). کافتن. (نصاب). جستن و کاویدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کاویدن و کندیدن و جستجو کردن. (غیاث اللغات). نیک جستجو کردن و کاویدن و با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). نظر کردن در ظاهر چیزی و جستجوی آن نمودن. (از اقرب الموارد). تفحص و تجسس و کاوش. (ناظم الاطباء). بازرسی. وارسی. پی جویی. بررسی. پژوهش. بازرسیدن. بررسیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): نشاندند حرمها را در عماریها... و بسیار نامردی رفت در معنی تفتیش و زشت گفتندی. (تاریخ بیهقی).
چون به بدنامی برآمد ریش او
دیو را ننگ آمد از تفتیش او.
مولوی.
فرهنگ فارسی هوشیار
عمل بازرس تفتیش.
عربی به فارسی
بازرسی , تفتیش , بازدید , معاینه , سرکشی , روفتن , جاروب کردن , زدودن , از این سو بان سوحرکت دادن , بسرعت گذشتن از , وسعت میدان دید , جارو
فرهنگ معین
مترادف و متضاد زبان فارسی
معادل ابجد
1470